تیتر خبرها
پدیدار شناسی

پدیدار شناسی چیست؟

پدیدار شناسی چیست؟

تجربه گرايان بر اين باور بودند كه معرفت ما نمي تواند از تجربه ما بالاتر برود، به تعبير ديگر معرفت ما در حد تجربه ماست. در سالهاي بعد برنتانو تجربه گرا بر آن باور شد كه همه استنتاج هاي فلسفي بايد برگرفته از تجربه انسان باشد اما با اين وجود وي درون نگري و خودكاوي را به عنوان راهنماي غير قابل اعتماد نسبت به

واقعيت، طرد نمود؛ در عوض از تحليل بي واسطه تجربه خودآگاه كه آنرا ادراك باطني يا شهود مفهوم مي ناميد، حمايت و پيروي نمود. هر چند برنتانو، به طور صريح نمي تواند به عنوان يك پديدار شناس در نظر گرفته شود. با اين وجود تأثيري كه او بر شاگردش هوسرل بر جاي گذاشت، مرحله اي تازه را براي اين جنبش جديد پديد آورد. بنابراين هرچند مكتب پديدارشناسي با نام ادموند هوسرل به عنوان پايه گذار مكتب و فيلسوفاني همانند مارتين هايدگر، ژان پل سارتر و موريس مرلوپونتي به عنوان توسعه دهندگان اين مكتب گره خورده است، اما زبان آلماني كه همواره زبان فلسفه بوده پيش از هوسرلنيز با اين اصطلاح آشنايي داشته است. البته بعد از هوسرل اين اصطلاح معناي جديد و متفاوتي يافت. در واقع اصطلاح پديدارشناسي به لحاظ مفهومي به دو دورهي تاريخي پيش از هوسرل و پس از هوسرل قابل تقسيم است. در مقطع زماني قبل از هوسرل، پديدارشناسي عمدتاً فهم و ادراك هستي را مورد توجه قرار ميداد، اما در دوراهي زماني بعد از هوسرل، پديدارشناسي با نوعي از تكثر مفهومي مواجه ميشود. با اين تقسيم بندي پديدارشناسي دو تعريف توصيفي و معنا شناسانه (تفسيري) پيدا مي كند. در اين زمان بود كه تفكر هايدگر جلوه گر شد.

پديدارشناسي:

پديدار شناسي از نظر لغوي، عبارت است از مطالعه پديده ها از هر نوع، و توصيف آنها با در نظر گرفتن نحوة بروز تجلي آنها، قبل از هرگونه ارزش گذاري، تأويل و يا قضاوت ارزشي. در نگاه ديگر اگر پديدار شناسي را معناشناسي بدانيم، معناهايي كه در زندگي انسان پديدار مي شوند، يك نظام معنايي را شكل مي دهند. اين نظام معنايي با اضافه نمودن وجود به زمان و مكان به دست مي آيد و شناسايي اين نظام معنايي نيز از همين راه حاصل مي شود؛ يعني يك شناخت مضاف به زمان و مكان مي نامند. « تجربه زندگي » كه آن را پديدار شناسي، اساساً مطالعه تجربه زيسته يا جهان زندگي است. پديدار شناسي به جهان، آنچنان كه به وس يله ي ك فرد زيسته مي شود، نه جهان يا واقعيتي كه چيزي جداي از انسان باشد ، توجه دارد. لذا اين پرسش را مطرح مي سازد كه "تجربه زيسته چه نوع تجربه اي است؟" زيرا پديدارشناسي مي كوشد معاني را آنچنان كه در زندگي روزمره زيسته مي شوند، آشكار نمايد پولكينگ هورن توجه به تجربه زيسته را به منزله تلاش براي فهم يا درك معاني تجربه انسان، آن چنانكه زيسته مي شود، تلقي مي كند."جهان زندگي" همان تجربه اي است كه بدون تفكر ارادي و بدون متوسل شدن به طبقه بندي كردن يا مفهوم سازي، حاصل مي شود و معمولاً شامل آن چيزهايي است كه مسلم دانسته مي شوند يا متداول هستند. هدف مطالعه جهان زندگي، بازبيني تجارب بديهي پنداشته شده و آشكار ساختن معاني جديد و يا مغفول مانده است آن است كه براي همه ما « هوسرل » صحبت اصلي يك چيز وجود دارد كه بدون هيچ ترديدي به آن يقين همان « هوسرل » داريم و آن، آگاهي ماست. تا اين جا مشي است، اما او بر خلاف دكارت معتقد است « دكارت » روش آگاهي هميشه آگاهي از چيزي است. آگاهي بايد موضوعي داشته باشد و نمي تواند بدون آنكه موضوعي برايش در (دكارت ) نظر گرفت، شناخته شود. اين در حالي است كه بر « هوسرل » . آگاهي را صرفاً يك حالت در نظر مي گيرد خلاف شكاكان كه موضوع آگاهي را زير سؤال مي بردند، معتقد است، مي توان از پديدار موضوع آگاهي شروع كرد و خود موضوع را در پرانتز گذاشت. به همين جهت، مكتب نام نهاده اند. يعني نيازي نيست « پديدارشناسي » وي را كه از خود اشيا براي كسب معرفت پرسش كنيم، بلكه مي توانيم پديدار اشيا را به جاي آنها بگذاريم. پديدارشناسي، تحليل هر چيزي است كه به تجربه در مي آيد. البته تجربه مستقيم نه تنها اشياي مادي، بلكه بسياري از انواع امور انتزاعي را نيز در بر مي گيرد. اين تجربه، انديشه ها، دردها، عواطف، خاطرات، موسيقي، رياضيات و … را شامل مي شود اساس انديشه هوسرل اين بود كه ذهن بايد از جنبه خاصي به سوي پديده(وجود خارجي) جهت پيدا كند. به عنوان مثال، من مي توانم صندلي را به ياد بياورم و اعتقاد و احساس خاصي در مورد آن داشته باشم. سخن اين بود كه اين جهت يافتگي يك ويژگي است « هوسرل » كه تنها به ذهن منحصر است. در همه عالم هيچ چيز ديگري نيست كه به سوي چيزي بيرون از خودش جهت پيدا كند. به نظر هوسرل اين يكي از ويژگيهاي شگفت آميز عالم است. هر چيزي تنها به خود توجه دارد و اين تنها ذهن است كه به بيرون از خود توجه نشان مي دهد. با اين حال، هوسرل معتقد است نوعي محتوا بايد در ذهن باشد كه اين جهت يافتگي را توجيه كند. هوسرل معتقد بود هيچ كس نمي تواند تجربه اي از چيزي(هنر، دين، فلسفه، علم و …) كسب كند، مگر به بركت محتواي ذهني جهت يافته خويش. او با تشريح اينكه فاعل شناسايي به چه نحو به سوي عين يا موضوع شناسايي جهت پيدا مي كند، به كشف همه اين امور نايل شد. بنابراين هوسرل ديدگاه جديدي را بنام پديدارشناسي ارائه نمود كه در اين نگاه معني پديده و روش درك آن متفاوت از روشهاي پذيرفته شده تا قبل از وي بود.

 

منابع

 

1-Denzin N K. Lincoln Y S (Editors). Handbook of qualitative research. 2nd ed. CA: Sage. 2000.

2-Darabi A. Phenomenological approach to the analysis of political phenomena. Journal of Political Studies. 2009. 5. PP:61-82.

3-Zibaklam S. Cohen scientology and gestalt approach, journal of Metodology of Sicial Science and Humanities. 2010. 34. pp.10-28.[text in persian]

4-Pourkhayri M. the distinctions of two schools of thought: rationalism and empiricism. Institute of Bagheral-olum.[text in persian].Available from: http://www.pajoohe.com/25513/ index.php?Page=definition&UID=44592.

5-Dehghani-N F. Phenomenology. Institute of Bagheral-olum. [text in persian].Available from: http://www.pajoohe.com/ fa/index.php?Page=definition&UID=36627.

6-Chenari M. Comparison of Husserl, Heidegger and Gadamer with methodological benchmark. Philosophical-Theological Research.2006.9(2).[text in persian].Available from: http://www.sid.ir/fa/VEWSSID/J_pdf/72213863405.pdf.

7-Polkinghorne D. Methodology for the human sciences: Systems of inquiry. Albany: State University of New York

Press. 1983.

8-Edie J. M. Edmund Husserl's phenemenology: A critical commentary. Bloomington: Indiana University Press. 1987.

 

 

درباره ی admin

5 دیدگاه

  1. پاراگراف های آخر متن کلا به هم ریخته هستند و نیاز به ویرایش داردند!

    • سلام عجیبه نگاه کردم مشکلی نداشت، مطمئنید پلت فرم شما بهم نریخته این پاراگراف هارو؟
      حالا من تو موبایل و براوزر های دیگه هم نگاه می کنم

  2. سلام،
    از دیدگاه هوسرل موضوعی که فاعل شناسا باید آنرا مورد بررسی قرار بدهد ، آگاهی و ساختار آن می باشد و نه موضوعات خارج از ذهن . در همین رابطه این سوال پیش می آید که آیا فاعل شناسا و من یا نفس یکی می باشند؟ و یا اینکه من یا نفس فقط نقش مشاهده گر را بازی می کند و بقیه وظائف به عهده حواس و قوای ادراکی فهم و عقل با ابزار های احساسات ؛ تفکرات ؛ خیالات و توهمات می باشند؟ سوال دیگر آیا من و یا نفس از شناخت و دانش مادر زادی و یا پیش از تجربه برخوردار است؟ لطفا در صورت امکان به این سوالات پاسخ دهید.

    • عزیزم . این نیاز به بحث داره تا با بلوک های پدیدار شناسانه بتونم تشریح کنم. اما تا حدی که میشه و سوالت رو درک کردم. باید بگم. که محققین پدیدار شناس بر اساس مسئله و شمول کنشگر های اون در جهان یعنی لوکال بودن یا جهانی بودن مسئله، میان و پدیدار شناسی دسته بندی می کنند. یکی از دسته بندی ها مال اسمیت 2016 که شاید پاسخ گو باشد. اون میاد دو دسته پدیدار شناسی توصیفی و پدیدار شناسی روایتی-تفسیری تقسیم بندی می کنه. اگر موضوع شمولیت بالایی داشته باشه محقق باید نقش مشاهده گر داشته باشه و تجربه زیسته خود رو در کد گذاری های خصوصا فرایندی دخیل نکنه اینو بهش توصیفی می گن. برعکس برخی حوزه ها نیازمند نقش کنشگر محقق و دخل و تصرف عوامل اجتماعی و فرهنگی و اعتقادی …. خود در استقرا و برآورد گیری از تفاسیر شخصی افراد نمونه کیفی باشه و این تجزیه و تحلیل و گزارش نویسی رو بر اساس روایت و تفسیر و شناخت خود انجام. بده. البته مب گم بحث گسترده است و حتی روش نوشتن کد و مقوله بندی های انعکاسی و ترکیبی همه همه تاثیر گذارند.

  3. به نظر من هوسرل گویا در روش پدیدار شناسانه خود در جهت شناخت توصیفی پدیده ها با دعوت انسان به شکل : ” بازگشت بسوی چیزها ” ، یک حقیقت را که قبل از وی هگل آنرا بیان داشته ، در نظر نگرفته است و آن اینکه هر موجودی در سیر و سلوک خویش بسوی کمال بهمراه و همگام با روند تکاملی طبیعت و کیهان ، درجهت بازگشت به سر حد کمال ایده آل خویش به سر می برد. یعنی بازگشت پدیده ها در پایان حرکت تکاملی و صعودی طبیعت به ایده ها. ارسطو با جدا نمودن عالم ایده ها از عالم محسوسات توسط استاد خود یعنی افلاطون راضی و خشنود نبود و برای رفع مشکل و مسئله رابطه بین این دو عالم یعنی از طریق حلول روان ، قائل به چرخه یا حرکت دورانی شد ، بصورت : قبل از طبیعت ؛ طبیعت ؛ بعد از طبیعت. منظور ارسطو این بوده است که عالم ایده ها دیگر بصورت مستقل و جدا از عالم محسوسات یا طبیعت و در ورای آن وجود ندارد بلکه نزول یافته و به طبیعت تبدیل گشته است و طبیعت هم پس از تغییر و تحولات بیشمار ، دوباره به همان حالت کمال ایده آل اولیه باز میگردد. یعنی عالم پدیده ها دوباره به عالم ایده ها تبدیل می شود . امروز می دانیم که افلاطون و ارسطو به نوسانات متوالی باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض محتوای کیهان یا جهان و وقوع مه بانگ های متوالی علم و آگاهی نداشته اند که بتوانند به کمک این شناخت روند نزولی – صعودی محتوای جهان ( و جهان های موازی و مساوی و بیشمار) را شرح و توضیح دهند. این وظیفه به عهده اندیشمندان عصر جدید و آینده می باشد. هندوان باستان هم به کشف بزرگ زنجیره تولد و مرگ موفق شده بودند، اما به علت عدم آگاهی و علم به وقوع مه بانگ ها ، آن کشف و شناخت سترگ باستانی را از طریق حلول روان شرح و توضیح داده و توجیه نموده اند که حقیقت ندارد. ایرانیان باستان یعنی میترائیان هم قبل از هندوان به کشف عظیم دیگری دست یافته بودند ، یعنی سامان ها یا نظام های هفتگانه کیهانی و زندگی های هفتگانه انسان. میترائیان هم به نوسانات متوالی باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض محتوای کیهان، علم و آگاهی نداشته اند. به همین دلیل سامان های هفتگانه کیهانی را به شکل طبقه بر طبقه و یا محیط و محاط و بطور همزمان موجود تصور می نموده اند که بعدا به باور هفت آسمان و یک زمین در مرکز آنها منجر گردیده است. حقیت ژرف نهفته در پشت مراسم باستانی چیدن سفره و یا میز هفت سین در عید نوروز ، همان هفت سامان یا هفت نظم کلی کیهانی و حیات های هفتگانه افراد انسانی می باشد و ایرانیان پس از افول فرهنگ و تمدن ( غار نشینی ) میترائیان در طول تاریخ پیدایش این مراسم تاکنون به جهان بینی عالی و مستتر در پشت پرده ضخیم آن پی نبرده اند. زنجیره تولد و مرگ هندوان و بوداییان و نظام ها و حیات های هفتگانه ایرانیان باستان و آسمان ها و زمین های هفتگانه مندرج در قرآن و عوالم هفتگانه حکیمان و عارفان دینی و وادی های هفتگانه و هفت شهر عشق عارفان فارسی زبان و مبداء و معاد دینی ، میتوانند به زبان و روش علمی از طریق تفسیر نظریه علمی مه بانگ با توجه به شناخت محوری و اصلی آن یعنی نوسانات متوالی باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض محتوای کیهان بطور حقیقی و منبطق بر واقعیت شرح داده شوند .
    ایده های افلاطونی چیز دیگری نیستند غیر از موجودات زنده و غیر زنده که در نظام احسن آفرینش مبداء، هرکدام به امر خداوند متعال و از هستی یا وجود بیکران وی در سطح نهایت کمال ایده آل بهشتی آفریده شده و از حیات جاودانه برخوردار گردیده اند. آن نظام احسن آفرینش مبداء، دیگر وجود ندارد بلکه با آغاز سفر نزولی و صعودی محتوای آن ، به پایان رسیده و به نظام های ناقص دنیوی تبدیل شده است، اما در پایان سفر و پشت سرگذاشتن سلسله بسیار طویل حیات های دنیوی یعنی در معاد دوباره برپا و برقرار خواهد گردید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *