تیتر خبرها

کدگذاری داده‌ها در نظریه‌پردازی داده‌بنیاد (Grounded Theory)

کدگذاری داده‌ها در نظریه‌پردازی داده‌بنیاد (Grounded Theory)

در مقالات گذشته سایت پیرامون انواع استراتژی های تحقیق کیفی بحث صورت گرفت. یکی از مهم‌ترین استراتژی‌های پژوهش کـیفی، نظریه‌پردازی داده‌بنیاد (Grounded Theory) است. در این مقاله با تعریفی کوتاه از این استراتژی انجام روش کیفی به سراغ آموزش روش های کد گذاری در آن می رویم.

نـظریه‌پردازی‌داده‌بنیاد(Grounded Theory)، یـک روش‌شناسی «استقرائی» کشف‌نظریه‌ است که‌ این‌ امکان را برای پژوهشگر فراهم می‌آورد تا گزارشی نظری‌ از «ویژگی‌های عمومی‌موضوع» پرورش دهـد،‌ ‌درحـالیکه به‌طور همزمان، پایه این‌ گزارش‌ را‌ در مشاهدات تجربی داده‌ها محکم می‌سازد»

استراوس و کوربین در اثر 1998 با تدوین روال‌های کتاب «کشف‌نظریه‌داده‌بنیاد» (1967)، سه‌فن کـدگذاری پیـشنهاد دادند ‌: کدگذاری باز، کدگذاری‌محوری و کدگذاری‌انتخابی (لی، 2001) کدگذاری‌باز و کدگذاری‌محوری در همین قسمت به تفصیل توضیح داده می‌شود و کدگذاری‌انتخابی به‌ عنوان بخشی از فرآیند خلق‌نظریه، در مرحله  بعد توضیح داده مـی‌شود.

 

کـدگذاری‌باز

کدگذاری‌باز، فرآیند تحلیلی است کـه از طـریق آن، مفاهیم شناسایی شده و ویژگی‌ها و ابعاد آنها در داده‌ها کشف می‌شوند (لی، 2001، 49). در این مرحله، نظریه‌پردازی‌داده‌بنیاد (Grounded Theory)، مقوله‌های‌اولیه اطلاعات در خصوص پدیده درحال مطالعه را، به‌وسیله بخش‌بندی اطلاعات شکل می‌دهد. پژوهـشگر مـقوله‌ها را بر همه داده‌های جـمع‌آوری‌شده، نـظیر مصاحبه‌ها، مشاهدات و وقایع یا یادداشت های خودبنیان می‌گذارد (کریسول، 2005، ص 397).

لازم است توضیحات بیشتری در مورد مفهوم، مقوله، ویژگی و بعد ارائه گردد:

نظریه‌ها نمی‌توانند با پیشامدها یا فعالیت های واقعی، آنطورکه مشاهده یا گزارش‌شده و جزو «داده‌های خـام» محسوب می‌شوند، ساخته شوند. پیشامدها، وقایع و اتفاقات، به‌عنوان نشانه‌های بالقوه  پدیده در نظرگرفته شده، یا تحلیل می‌شوند و بدین‌سان برچسب مفهومی دریافت می‌کنند. اگر پاسخ‌دهنده‌ای به پژوهشگر بگوید «من هر روز صبح، ریـشم را اصـلاح می‌کنم و بـعد دوش می‌گیرم.»

 سپس پژوهشگر ممکن است به این پدیده برچسب مفهومی «راه و روش زندگی روزمره» بزند. هنگامی‌که پژوهشگر، دیگر پیـشامدها را بررسی کرده و با پیشامد اول مقایسه می‌کند، اگر به نظر رسید کـه هـمان پدیـده را نشان می‌دهند، سپس این پیشامدها نیز برچسب مفهومی «راه و روش زندگی» دریافت می‌کنند. تنها با مقایسه پیشامدها و نـامیدن ‌ پدیـده‌های مشابه با واژه‌های یکسان، نظریه‌پرداز می‌تواند واحدهای اصلی نظریه را روی هم جمع کند (کوربین، 1990، ص 7).

 

 

بنابراین«مفاهیم»، واحدهای پایه‌ای یا خرد تحلیل هستند؛ زیرا از تصویرذهنی‌ و مفهوم‌سازی‌ از داده‌هاست کـه نظریه شکل می‌گیرد‌، نه به تنهایی از‌ خود‌ داده‌های واقعی(پاندیت، 1998).

 همانگونه که در بالا گـفتیم، پیـشامدها،نشانه‌های مفاهیم‌ هستند. تطبیق مستمر‌ نشانه‌ها‌،تحلیل‌گر را با شباهت‌ها، تفاوت‌ها‌ و ثبات‌ معنایی‌ که‌ منجر به‌ ساخت‌ یک مفهوم (یا مقوله‌) و ابعاد‌ آن می‌شود،مواجه می‌کند.شکل 4 فرآیندی از استقراء و قیاس را نشان میدهد کـه در‌ آن‌ ابتدا،مقایسهء نشانه با نشانه،کدی‌‌ مفهومی‌ تولید می‌کند‌ و سپس‌،نشانه‌ها‌ با مفهوم ظهوریافته مقایسه‌ می‌شوند و آن را بیشتر تعریف می‌کنند(فرناندز، 2004، ص87) این روال یکی از تجلی‌های روش‌‌ تطبیق‌ مستمر در این روش است.

مقوله‌ها‌، ‌در‌ مقایسه‌ بـا‌ مـفاهیم،انتزاعی‌تر بوده‌ و سطحی‌ بالاتر را نشان‌ می‌دهند.آنها از طریق همان فرآیند تحلیلی انجام مقایسات برای‌برجسته‌سازی شباهت‌ها و تفاوت‌ها‌،که‌ در‌ سطح پایین‌تر برای تولید مفاهیم‌ استفاده شد‌،تولید‌ می‌شوند‌.مقوله‌ها‌،«شالوده‌ها‌»ی سـاختن‌ نـظریه هستند. آنها ابزاری فراهم می‌کنند که به‌وسیلهء آن نظریه می‌توانند یکپارچه شود.ما می‌توانیم با ادامه مثالی که در بالا زده شد،نشان دهیم که چگونه‌ گروه‌بندی‌ مفاهیم، مقوله‌ها را تشکیل می‌دهد.

تـحلیل‌گر مـمکن است علاوه بر مفهوم‌ «راه و روش زندگی روزمره»،مفاهیم«خوددرمانی»، «استراحت»و «مراقبت‌ از رژیم‌غذایی»را تولید کند.

در حین کدگذاری،تحلیل‌گر ممکن‌ است‌‌ متوجه شود که این مفاهیم علی‌رغم اینکه متفاوت هستند، به‌نظر مـی‌رسد نـشان‌دهنده فـعالیت هایی هستند که در راستای فرآیند مـشابهی صـورت‌ مـی‌گیرند:تحت کنترل درآوردن یک بیماری.آن مفاهیم می‌توانند‌ تحت‌ یک‌ سرفصل انتزاعی‌تر،یعنی‌مقوله «راهبردهای فردی برای کنترل بیماری» گروهبندی شوند»

«ویژگی‌ها» در نظریه‌پردازی‌داده‌بنیاد (Grounded Theory) زیـر مـقوله‌هایی ‌از‌ نـوع کدهای باز است‌ که‌ وظیفه‌ ارائه جزئیات بـیشتر در مـورد هر مقوله را داراست. در این نظریه‌پردازی، هر ویژگی، در مرحله بعد، بعد پیدا می‌کند. منظور از یک «ویژگی‌بعدبندی‌ شده‌» این است کـه‌ پژوهـشگر‌، ویـژگی را بر روی یک پیوستار تلقی‌ کرده و در بین‌ داده‌ها، مثال‌هایی را که دو نهایت ایـن پیوستار را نشان می‌دهند، پیدا می‌کند(کریسول، 2005، ص 389).

بنابراین می‌توانیم بطور خلاصه مقوله‌ را‌ «طبقه‌ای از مفاهیم» تعریف کنیم؛ مفاهیم را برچسب‌های مفهومی کـه بـر حـوادث، وقایع و دیگر پدیده‌های مجزا قرار می‌گیرند؛ ویژگی‌ها را «صفات یا ویژگی‌هایی راجـع بـه یک مقوله» ؛ و ابعاد را «قرار‌ دادن‌ ویژگی‌ها در‌ طول یک پیوستار» تعریف کنیم(کریسول، 2005، ص 400).

پژوهشگران مختلف،نتیجه مرحلهء کـدگذاری‌ بـاز را بـه گونه‌های مختلف‌ سازماندهی کرده و نمایش می‌دهند. برای مثال‌،همه‌ نظریه‌پردازان‌داده‌بنیاد‌، به ویـژگی‌ها و ابـعاد نـمی‌پردازند؛ و یا گاهی به‌تناسب موضوع پژوهش، در یک سطح بالاتر و علاوه‌ برمقوله، «مقوله کلان» نیز ‌‌تعریف‌ مـی‌کنند (کریسول، 2005، ص 400).

نـکتهء لازم دیـگر اینکه نظریه‌پردازان ‌داده‌بنیاد برای بررسی‌ داده‌ها‌، به‌گونه‌های‌‌ مختلفی عمل می‌کنند. اغلب نظریه‌پردازان‌داده‌بنیاد دراین رهیافت بـه‌تحلیل جـزئی‌ می‌پردازند؛ یا به بیان دیگر‌، متون و داده‌ها را خط به خط و کلمه به کـلمه تـحلیل‌ مـی‌کنند؛ ولی برخی‌ نیز به‌دلیل اینکه این‌ روش‌،زمان بسیار زیادی لازم دارد و انبوه‌ مفاهیم ایجاد شده،پژوهـش را مـتوقف کرده یا از راه اصلی خارج می‌کند، روش دیگری‌ انتخاب می‌کنند و آن این است که تنها نـکات و مـضامین کـلیدی‌ را کدگذاری می‌کنند.

کدگذاری‌محوری

کدگذاری‌محوری، فرآیند ربط دهی مقوله‌ها به زیرمقوله‌ها، و پیونددادن مقوله ها درسطح ویژگی‌ها و ابـعاد اسـت. این کدگذاری، به این دلیل «محوری» نامیده شده‌ است که کدگذاری حـول ‌«مـحور‌» یـک مقوله تحقق می‌یابد (لی، 2001، ص 49) .در این مرحله، مقوله‌ها، ویژگی‌ها و ابعاد حاصل از کدگذاری باز، تدوین شده و سرجای خـود قـرار مـی‌گیرد تا دانش فزاینده‌ای در‌ مورد‌ روابط ایجاد گردد (لی، 2001، ص 49) .استراوس در مرحله کدگذاری محوری از چـند اقـدام اصلی‌ بحث کرده که در فهرست ذیل نشان داده شده است(استراوس، 1987) .این فهرست اقدامات اصلی کد گذاری محوری است.

1. بیان کردن ویژگی های یک مقوله و ابعاد آن ها، اقدامی که حین کدگذاری باز آغاز شده است.

2. شناسایی شرایط گوناگون، کنش یا برهمکنش های گوناگون و پیامد های گوناگون مربوط به یک پدیده.

3. ربط دهی یک مقوله با زیر مقوله هایش، از طریق گزاره هایی که چگونگی ربط آن ها به همدیگر را مطرح می کنند.

4. جستجوی سرنخ هایی در داده ها که بر چگونگی ربط دهی های ممکن مقوله های اصلی به هم دلالت دارد.

 

در این مرحله، نـظریه‌پردازداده‌بنیاد (Grounded Theory)، یـک مقوله مرحله کدگذاری‌باز را انتخاب‌ کرده و آن را در مرکز فرآیندی که در حال بررسی آن است (بـه‌عنوان «پدیـدهءمرکزی» )  قرار‌ می‌دهد‌ و سپس‌،دیگر مقوله‌ها را به آن  ربـط‌ مـی‌دهد‌. این مقوله‌های دیگر عبارت‌اند از:

«شرایط علّی»، «شرایط زمـینه‌ای و مـداخله‌گر»، و «پیامدها». این مرحله‌ مشتمل بر ترسیم یک نمودار است که «الگوی‌کدگذاری» ‌نامیده‌ مـی‌شود‌. الگـوی‌ کدگذاری، روابط فیمابین شرایط علّی،راهـبردها، شـرایط زمینه‌ای و مداخله‌گر‌ و پیـامدها‌ را نـمایان مـی‌کند(کریسول، 2005، ص 400).

برای مشاهده این فرایند،به شـکل 5 تـوجه کنید. در این تصویر، ما مقوله‌های‌‌ به‌ دست‌ آمده از کدگذاری باز را در سمت راسـت و الگـوی کدگذاری‌ محوری را در سمت چپ مشاهده مـی‌کنیم.

یک پژوهشگر نظریه‌پردازی‌داده‌بنیاد (Grounded Theory)، یـکی از مـقوله‌های‌ به‌دست آمده از کدگذاری ‌باز را‌ به‌عنوان‌ مـقوله‌ مـحوری که اساس یک نظریه است، شناسایی می‌کند (ما بعدا شاخص‌هایی‌ را‌ برای انتخاب ایـن مـقوله محوری‌ مرور می‌کنیم). سپس،ایـن مـقوله‌محوری، نـقطه مرکزی الگوی کـدگذاری‌محوری‌ مـی‌شود. با‌ بررسی‌ این‌ الگـو، شـما مشاهده می‌کنید که شش جعبه (یا مقوله) از اطلاعات‌ وجود‌ دارد‌:

  1. «شرایط علّی‌»: مقوله‌هایی مربوط به شـرایطی کـه بر مقوله محوری تأثیر می‌گذارند؛
  2. «زمـینه»: شـرایط‌ خاصی‌ کـه‌ بـر راهـبردها تأثیر می‌گذارند؛
  3. «مقوله‌محوری» یـک صورت ذهنی از پدیده‌ای که اساس فرآیند‌ است‌؛
  4. «شرایط مداخله‌گر»: شرایط زمینه‌ای‌عمومی که برراهبردهای تأثیر می‌گذارند؛
  5. «راهـبردها»: کـنش‌ها یا برهم‌کنش‌های‌ خاصی‌ که‌ از پدیده مـحوری مـنتج‌ مـی‌شود؛
  6. «پیـامدها»: خـروجی‌های حاصل از استخدام راهـبردها.

شکل بالا الگوی کد گذاری محوری است. در این شکل یکی از مقوله های حاصل از کد گذاری باز را انتخاب کرده و آن را به عنوان پدیده محوری در الگوی کد گذاری محوری استفاده می کنند.  به‌علاوه اگر الگوی کدگذاری را از راست به چپ نگاه کنیم‌،می‌بینیم‌ که‌ شـرایط عـلّی بـر پدیده‌محوری اثر می‌گذارند،پدیده‌محوری و شرایطزمینه و مداخله‌گر بـر راهـبردها اثـر مـی‌گذارند،و راهـبردها بـر‌ پیامدها‌ اثر می‌گذارد(کریسول، 2005، ص 398).

استراوس(1987 م.)ویژگی‌هایی برای انتخاب یک مقوله‌ محوری‌ مطرح‌ کرده که‌ خلاصه آن در ذیل فهرست کرده است.(لی، 2001)

1. آن مقوله باید محور باشد. یعنی همه مقوله های اصلی دیگر را بتوان به آن مربوط کرد.

2. باید به کرات در داده ها ظاهر شود. این بدان معناست که در همه یا اکثر موارد به آن اشاره صورت گرفته است.

3. توضیحی که به تدریج با ربط دهی مقوله ها رشد پیدا می کند، منطقی و محکم است. هیچ گاه داده ای به زور استخراج نمی شود.

4. نام یا اصطلاحی که برای تبیین مقوله محوری به کار می رود، باید به قدر کافی انتزاعی باشد تا بتواند در انجام تحقیق در دیگر عرصه های خرد و واقعی مورد استفاده قرار گرفته و ما را به سمت ایجاد یک نظریه ی عمومی تر هدایت کند.

5. هنگامی که مفهوم به شیوه ی تحلیلی از طریق تلفیق با مفاهیم دیگر بهبود میابد، نظریه از لحاظ عمق و قوت اکتشافی رشد میابد.

6. مفهوم همانقدر که قادر به تشریح نکته اصلی برآمده از داده هاست، قادر به توضیح دگرگونی نیز می باشد. یعنی اینکه اگر شرایط تغییر یابد، اگر چه روشی که در آن پدیده ای بازگو می شود، ممکن است تا حدی متفاوت به نظر برسد، تبیین هنوز به قوت خود باقی است. این مفهوم همچنین باید قادر به تبیین موارد متناقض یا جایگزین در چارچوب آن ایده ی محوری باشد.

 

استفاده از کدگذاری انتخابی و خلق‌نظریه

اسـتراوس و کوربین،کدگذاری انتخابی را به همراه‌ کدگذاری‌ باز و محوری این‌گونه‌ تشریح می‌کنند:

«درکدگذاری‌باز، تحلیل‌گر به پدیدآوردن مقوله‌ها و ویژگی‌های آنها می‌پردازد و سپس می‌کوشد تا‌ مشخص‌ کند که چگونه مقوله‌ها در طول‌ بعدهای تـعیین‌شده تـغییر می‌کنند. در کدگذاری‌محوری‌، مقوله‌ها‌ به‌طور نظام‌مند بهبودیافته و با زیرمقوله‌ها پیوند داده‌ می‌شوند‌.

هنوز مقوله‌های اصلی نیستند‌ که‌ در نهایت برای تشکیل یک آرایش نظری‌ بزرگتر یکپارچه شـوند، بـه‌طوری‌که نتایج‌تحقیق، شکل‌ نظریه‌پیدا‌ کنند«کدگذاری‌انتخابی»، فرآیندیکپارچه‌سازی و بهبود مقوله‌هاست(‌ استراوس،1987). در این مرحله از کدگذاری‌، نظریه‌پردازداده‌بنیاد (Grounded Theory)‌،یک نظریه از روابط فیمابین‌ مقوله‌های موجود در مدل کدگذاری محوری به‌نگارش‌ در‌ مـی‌آورد.در یـک سطح‌ اصلی،این‌ نظریه‌شرحی انـتزاعی بـرای فرایندی‌ که‌ در پژوهش مطالعه می‌شود، ارائه‌ می‌دهد‌.فرایندیکپارچه‌سازی و بهبودبخشی نظریه در کدگذاری انتخابی‌(استراوس، 1987) ،ازطریق فنونی نظیر نگارش‌ خط‌ داستان‌ که مقوله‌ها را‌ به‌‌ هم‌ متصل مـی‌کند و فـرایند‌ دسته‌بندی‌ از طریق یادنوشت‌های شـخصی‌ در‌ خـصوص‌ ایده‌های نظری است.در یک خط داستان،پژوهشگر بررسی می‌کند که چگونه‌عوامل‌ مخصوصی‌ بر‌ پدیده اثر می‌گذارند و منجر به استفاده‌ از‌ راهبردهایی خاص‌ با‌ خروجی‌های‌ ویژه می‌شوند (کریسول، 2005، ص 398)  .به‌عبارت‌دیگر، کدگذاری‌ انتخابی، یافته‌های مـراحل‌کدگذاری قـبلی را گرفته، مقوله محوری را انتخاب می‌کند، به‌ شکلی‌ نظام‌مند آن را به دیگر مقوله‌ها‌ ربط‌ می‌دهد‌، آن‌ روابط‌ را اثبات می‌کند‌،و مقوله‌های‌ را که به بهبود و توسعه بیشتری نیاز دارند،تکمیل می‌کند.  بنابراین‌،مقوله‌محوری‌، بـخش بـسیار مهمی از یـکپارچه‌سازی و بهبود مقوله‌هاست‌ (لی، 2001، ص 398).

استفاده‌ از‌ این سه روال‌کدگذاری به این معناست که نظریه‌پردازان داده بنیاد از روال‌هایی طرح‌ریزی‌شده برای تدوین نـظریه‌شان استفاده می‌کنند. آنها به‌تحلیل‌ داده‌هایشان برای ‌[تبدیل‌به‌] انواع ویژه‌ای از مقوله‌های ‌[موجود] در کدگذاری‌محوری‌ تکیه ‌[واطمینان‌] می‌کنند‌ و بـرای ارائه نـظریه‌هایشان از نـمودارها استفاده می‌کنند.یک‌ مطالعه نظریه‌پردازی‌داده‌بنیاد (Grounded Theory) که از این رهیافت استفاده می‌کند، ممکن است با فرضیه‌هایی‌ که استراوس و کـوربین،‌ 1998،«قـضایا» نامیده‌اند،پایان یابد‌ که‌ این‌ فرضیه‌ها روابط بین مقوله‌ها را در الگوی کدگذاری محوری روشـن مـی‌کنند(کریسول، 2005، ص 398).

محسن مرادی

از کپی کردن مطالب سایت و کانال بدون ذکر منبع خودداری کنید.

 

 

 

درباره ی admin

6 دیدگاه

  1. از مطلب مفيد و آموزنده شما متشكرم. خداقوت

  2. خیلی خوب بود. سپاس فراوان

  3. بسیار عالی بود سپاسگزارم

  4. سلام و احترام
    مطلب عالی بود .ممنونم لطفا نام منبع را بفرمایید .

    • عزیزم این مطالب الان تو کلاس های دکتر مورد نقد هستند. برای 20 سال پیش خوب بوده ولی الان بسیار موارد تفاوت پیدا کرده و در دنیا به صورتی متفاوت انجام می شود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *